غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

سومین جشن برای تولدت

غزل عزیزم یکبار در شب یلدار بدنیا اومدی و توی این سه سال، هر بار ، چندتا جشن تولد داشتی امسال هم همین طور اوّلیش خونه ی باباحاجی و عزیز دومین جشن تولد با حضور خانم حافظیشون و با حضور مهرسا و مامانش و زن دایی خدیجه و مهدیه و محدّثه که خیلی شما کوچولوها رقصیدین و سومین جشن تولد دیشب خونه ی آقاجون و عزیز با حضور همه از جمله آقاجون و عزیز+ عمه فاطمه و همسرش و هادی و نرجس و محمدصادق+ عمو علی و زن عمو سمیرا+ عمومحمد و زن عمو حمیده و متین+ بابایی و من و سحر بعد از یک شام مفصّل جشن تولّدت شروع شد عمو محمد و زن عمو سمیرا ازت عکس و فیلم میگرفتن خوشحالی توی تمام رفتارات مشخّص بود، صدای جیغ ها و خوش حالیت فضای خونه ی آ...
29 دی 1394

آش دندونی سحـــــرکوچولو

سحــــــــر عزیزم به مناسبت در اومدن اوّلین دندونت و نشانه هایی از دندون دومت عزیز و باباجی برات آش دندونی درست کردند. عزیز آش دندونی تورو توأم با آش پشت پای سربازی دایی عبّاس پخت و دایی عبّاس و زن دایی نجمه همه رو توزیع کردند. من هم شب قبلش برای دندونی هات یه عکس طراحی کردم و خاله رقیه و خاله زهرا روی ظرف های دندونیت چسبوندن عزیز برای دندونیت خیلی وقت گذاشته بود، حبوبات و گندم رو بیست و چهارساعت خیس داده بود و دائم آبشو عوض میکرد، همه از مزه ی دندونیت تعریف میکردن ...
20 دی 1394

اوّلین دندون

سحــــــر کوچولوی نازنینم در روزهای نخست هفت ماهگی، بعد از مدّت ها بی خوابی، بی تابی، بیقراری و ... بالأخره اوّلین دندونت در اومد. هنوز هم بیقراریهات ادامه داره که شاید بخاطر بقیّه ی دندونات باشه. پنجم دی ماه خونه ی عزیز و آقاجون بودیم، بعد از شام کمی آب جوشیده برات خنک کردم که بابایی بهت بده، یهو بابایی صدام کرد و گفت صدای خوردن دندونات به لبه ی استکانو شنیده. تق تق تق ... چه صدای قشنگی... جزء بهترین صداهایی هست که شنیدم مبارکت باشه عزیزم هنوز موفق نشدم عکسی با دندون ازت بگیرم عزیزم
18 دی 1394

اوّلین کتاب مورد علاقه ات

سحـــــــر کوچولوی نازنینم این روزا نسبت به کتاب داستان ها علاقه نشون میدی و عکسارو خیلی قشنگ نگاه میکنی اوّلین کتاب مورد علاقه ی تو اسمش هست « دختر ماه پیشونی» هزار تومان شاید بیست سال دیگه بابت مبلغ کتاب کلّی بخندی و تعجّب کنی ...
11 دی 1394

اوّلین کوتاهی مو

سحــــــر جونی همچنان موهات در حال ریختن و موهای اصلیت در حال در اومدنه موهای جلوی پیشونیت بزرگ شده بود و جلوی چشمای نازت می افتاد خاله رقیه برای اوّلین بار موهای جلوتو خیلی قشنگ برات کوتاه کرد ...
11 دی 1394

نمایش موزیکال

غزل عزیزم امروز تورو به سالن تِاتر شهر بردم تا نمایش موزیکال ببینی این دوتا بلیط برای من و تو وقتی بیرون سالن انتظار میکشیدی تا تئاتر شروع بشه وقتی قصه شروع شد، اوّلش می ترسیدی و غریبی می کردی ازم خواستی بریم بیرون و یه گوشه بشینیم امّا خوشبختانه پنج دقیقه بعد خودت ازم خواستی بریم تو جمع و روی صندلیها ما صندلی نداشتیم خوشبختانه خاله سمیرا( مامان مهرسا) مارو دید و ازمون خواست بریم پیش اونا کلی هم خوراکی خوردید باهم تئاتر شاد و قشنگی بود، خیلی دست زدی و خوشحالی کردی اواخر تئاتر اینقدر اعتماد به نفس داشتی رفتی روی سکو بعد از تئاتر مشغول صحبت با دوستم بودم که غیبت زد دو دقیقه بعد دست ی...
11 دی 1394

جشنی برای تولد غزل

غـــــزلـــــم، شب تولدت(اول دی) از اونجاییکه من درگیر رسیدگی به سحرکوچولوی شش ماهه بودم، امسال باباجون و عزیز، خونه ی خودشون،  برات جشن تولد گرفتن جشنی تولّدی با حضور ( عزیز و باباجون+ خاله منیژه و عمه حلمیه+ دایی عباس و زن دایی نجمه+ عمه حوری و همسرش+ آبجی سحر و مامان و بابا) عزیز برای تولّدت شام خوبی درست کرد و باباجی هم تمام تنقّلات شب تولّدت رو تهیّه کرد کیک و شمع و فش فشه و تزیینات هم زحمات خاله منیژه بود. توی جشن بهت خیلی خوش گذشت، دیگه استاد شدی خودت کیک میاوردی، واسه خودت دست میزدی کادوهارو باز میکردی شعر تشکر میخوندی و .... اون شب هدیه های مختلفی گرفتی، مثل تخته آهنربای...
4 دی 1394

سه سال شیرین گذشت

غزلــــــــــم سه سال شیرین از زمینی شدنت گذشت و هر سال ، هر لحظه و هر دقیقه، برایمان شیرین تر و عزیزتر و دوست داشتنی تر میشوی اینک طنین خنده هایت خیلی بیشتر از گریه ها بر فضای خانه حکم فرماست. روز به روز پرتحرّک تر، خنده رو تر و شادتر... تو و سحر، روح خانه اید تمام وجود و هستی ما همانطور که هرسال برایت می گویم، پاییز خیلی سخاوتمند است، ممنونش هستم می دانی چرا؟ !! چون، شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولّد تو کرد . غزل عزیزم فقط و فقط مادرانه، عاشقانه برای تو و سحر نازنینم آرزوی سلامتی و عمر با عزّت دارم ...
1 دی 1394

شب یلـــــــدا

سحر عزیزم امسال اولین شب یلدای تو بود. آغاز شب را به همراه باباجی بودیم و باهم شام خوردیم. و پایان آن را به همراه عزیز و آقاجون و عموها و زن عموها و متین شب خوبی بود و به همه خوش گذشت سفره ی قشنگ شب یلدا، هنر زن عمو حمیده است و امسال اولین شب یلدایی بود که تو و متین در جمع خانواده بودید از تنقلات شب یلدا یک نیمه سیب سهم تو بود که با کمک عزیز، با اشتها خوردی ...
1 دی 1394
1